صدای نالهی سنگ را میشنوی؟
صدای نالهی جگرسوز پدری که
خشت به خشت، تمام شب سرد را
در تاریکی سایههای سرد بی کسی
آجرها را،
سنگها را،
و خاکها را
با پنجههای خاک آلود و خستهاش
کنار میزند
و پیکر پارهی تنش را
از میان آوار بیمهر مهر، میکاود!
پدری که روزی آرزویش، چیدن آجرها روی هم بود تا خانهای بنا شود برای خانوادهاش...
اکنون، تکه تکه، آوار را کنار میزند در آرزوی دیدن دوباره روی فرزندانش!
گوش کن؛
صدای لرزش زمین را میشنوی؟
صدای پس لرزههای پیاپی خاک را....
لرزش دلها ی داغدار را....
جانهای به جا مانده در زیر خروارها سنگ و چوب را ....
صدای فریادهای بینای مادری که نوزاد شیر خوارهاش را اندکی پیش، به خواب سپرده بود اما، زمین، به خاکش سپرد!
گوش کن؛
صدای سکوت را می شنوی؟
سکوت محض و مطلق مادری را که
لحظهای قبل، سرود لالایی آرام و حزن آلود،
در گوش جان کودک ناآرامش میریخت تا خواب را مهمان چشمانش کند اما اکنون....
اکنون ساکت است، برای همیشه... با دهانی پر از خاک!
نگاه کن؛ یک به یک بیرون میآیند...
پیکرهای بزرگ و کوچک
از زیر خانههای فرو تپیده
از میان کلوخهایی به نام سقف
که یک شبه، هوار شد بر سر اهالیاش...
نگاه کن؛ دیوارها دهان گشودهاند
و به پدری که هنوز وامدار وام چهار دیواری فرسودهاش هست
دهن کجی میکنند.!
مثل همان وامدارهایی که میلیاردها از خزانه و خزینه،
قرض گرفتند و پس ندادند
همانهایی که یک شبه
از این سرزمین زرخیز گریختند!
همان جانماز آب کشها
همان هالههای نور
زلزله آمد
زمین لرزید
کوه لرزید
سنگ لرزید
اما قلبها...
قلبهای من و تو هم لرزید؟
وای بر قلبهایی که در این امتحان الهی، نلرزیده باشد.
نظرات